-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 23:32
* به نام او... * سلام...یه سلام ساده به همه ی کسانی که فراموشم کردن و همه ی اونایی که هنوز گاهی ازم یاد میکنن...اینبار خیلی دیر اومدم اما به احتمال زیاد این بار آخریه که توی این وبلاگ مینویسم...دیگه اینجا رو مثل روزای اول دوست ندارم یا شاید دلیلی برای نوشتن اینجا ندارم...چون دیگه همه چیز عوض شده و زندگی دوباره روزای...
-
یک سال بدون عشق...
جمعه 26 مهرماه سال 1387 13:57
به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ی اشک ها . به نام اشک تسکین دهنده ی قلب ها . به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان... سلام دوستای خوبم.امیدوارم هنوزمنو یادتون باشه.تو این مدت هر کاری میکردم نمی تونستم چیزی بنویسم. نمیتونستم فکرمو متمرکز کنم.به هرحال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 20:39
عاشق یعنی دچار!!! و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران دریا باشد!!!
-
این روزای خاکستری...
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 18:32
سلام دوستای گلم .من کیم؟ای بابا حق دارید به جا نیارید.واقعا شرمنده ی همتونم .نمیدونم چطور باید معذرتخواهی کنم و این همه بدقولی رو جبران کنم .پس مجبورم تسلیم شم و هر مجازاتی رو قبول کنم.حتی اعدام!!! ای بابا چه قدر عصبانی!!! حالا من یه چیزی گفتم شما جدی نگیرید.اگه نظر منو بپرسید میگم یه فرصت دیگه بهم بدید قول میدم دختر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 20:55
بالی می خواهم برای پرواز تا بگذرم ازحصار درد وعبور کنم از میان دستان مهربان آسمان ودانه دهم مرغکان خسته ی خیال را.این پرهای تاول زده هنوز اسارت را فریاد می زنند من کوچ هیچ چلچله ای را باور ندارم ...
-
تولد من و بهار...
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 11:05
۳...۲...۱... شمارش معکوس واسه افتادن از بغل خدا تو بغل یه فرشته به اسم مامان به خدا گفتم من تو دنیا دلم برات تنگ میشه... خدا گفت یکی از فرشته های من با تو هست که یادت میده چه طوری با من حرف بزنی... پرسیدم اونجا من تنهام؟ خدا گفت اون فرشته هرجا که بری باهات میاد... دوباره پرسیدم اونجا خطرناکه کی ازم مراقبت میکنه؟ خدا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 15:49
سلام دوستای خوبم.امیدوارم همتون خوب خوب باشید. فعلا اومدم عجالتا ازتون یه تشکر کوچولو بکنم به خاطر کامنتای نازتون و ضمنا بگم که انگار سیستم بلاگ اسکای تغییر کرده و آخرین کسی که کامنت میذاره کامنتش میره آخر تمام کامنتای همون پست .گفتم که اگه سر زدید دیدین آخرین کامنتی که گذاشتین نیست تعجب نکنین!!! همشون سر جاشونه کسی...
-
از تو میپرسم...
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 09:16
از تو می پرسم...آره با خود تو هستم! آنگاه که آرزوهای کسی را ویران می کنی ، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی ، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می...
-
happy valentine day
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 19:51
سلام سلام سلام...با یه دنیا شرمندگی ...با یه عالمه تشکروشادی .شرمنده از اینکه این همه مدت که نبودم نتونستم به کامنتای قشنگتون پاسخ بدم و بهتون سر بزنم.تشکر به خاطر این همه محبتتون و اینکه خیلیاتون نگران من ناچیز شده بودین و شادی به خاطر داشتن دوستای به این خوبی که هیچوقت تنهام نمیذارن...امیدوارم همتون منو ببخشید.منم...
-
یلدا مبارک...
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 21:34
بازم سلام. دوباره دلم هواتونو کرد.دلم هوای نوشتن کرد. راستش زودتر از اینا میخواستم بنویسم اما درسا بهم فرصت نمی دادن.اما امروز به بهونه ی شب یلدا اومدم بنویسم. همیشه وقتی شب یلدا قصه ی مادر برزگ تموم میشد آخرش میگفت "پیر شی مادر... این عمر آدمه که توی یه چشم به هم زدن میگذره"...حالا بعد از سالها که جای خالیشون بینمون...
-
تولد دوباره...
شنبه 3 آذرماه سال 1386 22:00
سلام دوستای گلم.واقعا نمیدونم چه طور باید از همتون تشکر کنم.تو این مدت خیلی بهم لطف داشتید.مدام سعی کردین با حرفاتون بهم آرامش بدین.اغلب تشویقم کردید به اینکه زودتر آپ کنم حسابی شرمندم کردین آخه این روزا خیلی کم فرصت پیش میاد که بتونم سر فرصت آپ کنم اغلب دانشگاهم و آخر هفته هم اغلب خونه نیستم.اما خب این چند وقته به...
-
از روز اول تا حالا...!!!
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 21:50
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه ی عاصی در درونم های هو میکرد مشت بر دیوارها میکوفت روزنی را جستجو میکرد در درونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه می...
-
عاشقم با تو یا بی تو...!
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 12:50
نمی دونم چی میخوام بنویسم اما برای یه بارم که شده می خوام حرفای دلمو بنویسم.... من نه فرشته ام ونه از جنس آسمون ، و نه به قول اون نویسنده معروف یک کلوخ تیپا خورده ، من فقط یه آدمم ، ( ساده دل تنهای کوچولو...نامی نداشت.نامش تنها انسان بود و تنها دارائی اش تنهائی...!! ) یه آدم که گاهی زیادی مهربونه گاهی زیادی حساسه و...
-
تنها برای تو می نویسم...
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 10:23
برایت می نویسم فریاد کنم اندوه سال های نبودنت را آنقدر از من دوری که برای رسیدن تقویم قد نمی دهد اما برایت می نویسم از ته مانده غرورم ودل تهی و چشمهای منتظر و دردی که با دیدنت تسکین می یابد از همه وهمه که نشان نبودنت را میدهد و تمام نامه ها را به آدرسی که ندارم پست خواهم کرد ... می خوام دوباره بنویسم شاید کمی تسکین...
-
تا بدان هنگام عاشق خواهم ماند...
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 11:42
تا کسی از پشت فریاد بر بالین سکوت نیارامد، یا که از تلاطم لحظه بال پرواز را به بینهایت نگشاید، یا که از تراکم واژگان بی معنااما زیبا رویا نسازد، تا بدان هنگام عاشق خواهم ماند. تا زرد شدن سرود بهار، یا پر شدن دستان تهی خواهش، یا تا مرگ فاصله به پاس قدم هایت، تا بدان هنگام عاشق خواهم ماند. تا برفراشته شدن پرچم یأس بر...
-
سهم کوچک من!
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 22:39
هر کسی سهم خودش را طلبید سهم هرکس که رسید داغتر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید سهم من یخ زده بود سهم من چیست مگر؟ یک پاسخ؛پاسخ یک حسرت سهم من کوچک بود قد انگشتانم! عمق آن وسعت داشت! وسعتی تا ته دلتنگی ها! شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند!!!
-
دلتنگم...برای قاب سیاه چشمات!
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 11:10
کاش می دانستی من سکوتم حرف است حرف هایم حرف است خنده هایم خنده هایم حرف است کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش می دانستی کاش می فهمیدی کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند من کمی زودتر از خیلی دیر مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد تو نترس...
-
عشق ابدی...
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 20:11
برمی گرده....برنمیگرده برمیگرده...برنمیگرده برمیگرده...برنمیگرده برمیگرده...برنمیگرده . . . نه!برنمیگرده... عزیزم اگر روزی وفای آدمیان و پرواز ماهیان را دیدی بدان که فراموشت کرده ام پس بدان عزیزم نه آدمیان وفا دارند و نه ماهیان مجال پرواز و بدان که... خیلی دوستت دارم!
-
منو ببخش عشقم!
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 11:00
من در این کلبه ی چوبی که همه جای جایش آغشته به عطر تن توست و در این لحظه که آمیخته است عشق با هر نگه ساده تو قلبی از عاطفه را، چشم پر خاطره را به تو خواهم بخشید تو که در این صبح سپید چشم دوخته ای بر رخ من و مرا می خوانی با صدایی که آمیخته است به گل و سبزه و نور ...من تو را تا به ابد تا زمانی که این قلب میل به تپیدن...
-
فقط یک بار؟!
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 10:12
به من فرصت بده. فقط یک ساعت، نه فقط یک لحظه... بگذار برای آخرین بار خوب نگاهش کنم. زمین را از چرخش نکه دار! دریاها را متوقف کن! به پرندگان بگو بال نزنند... به آدمیزاد بگو پلک بر هم نگذارند! به پروانگان بگو شمه را فراموش کنند! به بلبلان بگو دیگر نخوانند! ای مرگ! فقط یک لحظه، فقط به اندازه ی باز شدن پنجره ی عشق ، فقط به...
-
درد دل!
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 00:43
خدایا خسته ام... خسته.... خدایا احساس میکنم دیگه دوستم نداری آره خدا؟ اشکالی نداره دوست داشتن که زورکی نیست مهم اینه که من همیشه دوست دارم... همیشه دوسِت دارم! خدایا چرا روزگار دوباره با من لج کرده؟ چرا ساز مخالف میزنه؟ خدایا شاید بازم داری امتحانم میکنی ...آره؟ خدایا مگه تموم نشد؟ تا کِی باید تنها باشم؟ خدایا چرا...
-
روز آخر!
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 16:44
تو از قلب پاکم خبر نداشتی تو عالم یه رنگی که ما رو کاشتی نگو که این جدایی کار خدا بود مشکل فقط همین بود دوسم نداشتی نه جای قهر گذاشتی نه جای آشتی گفتی هواتو دارم اما نداشتی نه اینکه توی عشقت من کم آوردم مشکل فقط همین بود دوسم نداشتی شاید در این بازی قلبت بشه راضی ما رو شکستی حالا که می سوزم در آتش عشقت خاموش نشستی! اَ...
-
بازی!
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 20:37
زندگی یعنی بازی سه ، دو ، یک … سوت داور......بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داور.... بازی تمام شد... زندگی را باختی !!!! راستش نمیدونم چرا اینقدر دوست دارم تلخ بنویسم شاید به خاطر اینه که مدتهاست احساس می کنم هرچی که تلخ...
-
روزهای بی عاطفه!
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 09:57
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری روزهای سخت تا لحظه دیدار میگذرد لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد ! دلم میخواهد لحظه ها و ثانیه ها تند تر از همیشه سپری شوند و لحظه ای که روزها آرزوی آن را داشتم فرا رسد ... لحظه دیدار ، یک لحظه رویایی و فراموش نشدنی ... نفسی تازه ، دلی...
-
روزگار
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 09:05
اگه به زور روزگار از زندگیت میرم کنار میرم که ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار تو گریه های زار وزار سپردمت به روزگار این از خودم گذشتنو پای خاطرخواهیم بذار خیال نکن که خواستنت این اونه که می خواستمت به قبله ی محمدی اینه که حرف راستمه می خوای واست همین وسط داد بزنم؟ با تار زلفات دلمو دار بزنم؟ پیش همه خلق خدا زار بزنم گریه...
-
روزگار شادی!
شنبه 27 مردادماه سال 1386 13:10
دیروز دم غروب رو تختم دراز کشیده بودم و از پنجره به ابرای نارنجی توی زمینه ی آبی آسمون نگاه می کردم و به ترانه ی مورد علاقم گوش می دادم...«وقتی رد می شدی قلبم از تو سینه کنده می شد...میومد پشت چشامو منتظر یه خنده می شد...وقتی اخم می کردی سنگددددل...قلب عاشقم می ترسید...همش از ترس جدایی طفلکی دلم می لرزید!!! » انگار...